یوهو~ سلام به همگی :>>

فکر کنم از آخرین باری که به بیان اومدم و نوشتم بیشتر از یکسال میگذره. توی کل این مدت وقت هایی بود که به خاطراتم توی بیان، رنگارنگ بودن وبلاگ ها و کسایی که باهاشون حرف میزدم فکر کردم؛ درواقع هیچوقت اینجا رو فراموش نکردم و همیشه یه گوشه از ذهنم اینجا بود و دلش برای چیزهایی که توی اون مدت گذرونده بود تنگ میشد. اگه بخوام صادقانه بگم، هنوز اون لحظه ایی که تصمیم گرفتم تماما وبلاگم رو پاک کنم و همه چیز رو رها کنم و پشت سر بزارم رو یادم هست ولی به جرأت میتونم بگم که دلیل اون کارم رو شاید همین چند دقیقه قبل از اینکه شروع به نوشتن این پست کنم فهمیدم. «رها کردن»؛ کلمه ایی که توی زندگیم نقش خیلی پر رنگی داشته اما دلیل این رها کردن چی بوده همیشه مثل یه سوال بدون جواب روی ورقه امتحان به نظر میرسید. شاید زمان هایی بوده که فکر میکردم دلیلش رو میدونم اما برام منطقی به نظر نمیرسید و به انتخابی که گرفته بودم شک میکردم! با اینحال یاد اون جمله معروف افتادم که میگن «تصمیماتی که در گذشته گرفتی، حتما بهترین تصمیمی بوده که تونستی اون لحظه بگیری».

همیشه میگفتم که زندگی من چیز جالبی برای به اشتراک گذاشتن نداره و شاید باید روزها، هفته ها و شاید ماه ها صبر میکردم تا بتونم یه جمع بندی کلی انجام بدم و درباره «آنچه گذراندم» بنویسم؛ این اصلی ترین دلیلی بود که وبلاگ و نوشتن رو کنار گذاشتم. شاید واقعا زندگی که می‌گذرونم اونقدر برای به اشتراک گذاشتن مناسب یا کافی نباشه اما آیا واقعا زندگی من فقط به اتفاقاتی که توی دنیای بیرون می‌افتاد بسنده میکرد؟ خیلی گذشت تا فهمیدم درواقع زندگی من در درون خودم خلاصه میشد و بیشترین اتفاقات درون خودم رخ میدادن پس به این نتیجه رسیدم که از همون اول هدفم رو اشتباه انتخاب کرده بودم. من هم میتونم چیزهایی رو برای نوشتن داشته باشم فقط باید دیدگاهم رو تغییر میدادم و دنبال موضوع مناسبش میرفتم. 

اینجوری شد که تصمیم گرفتم با هدف بهتر و درست تری دوباره شروع به نوشتن و چرخوندن وبلاگم کنم. درسته که دوره‌ی طولانی رو در تباهی و در نهایت در ناامیدی گذروندم اما حالا که به پشت سرم نگاه میکنم میفهمم که تموم اونها برای رسیدن به این نتیجه لازم و ضروری بودن. بهرحال تجارب انسان هیچوقت اون رو ناامید نمیکنن. چیزی که حالا میخوام راجبش بنویسم تماما راجب احساسات و علایق درونی‌‍م هست. اگه بتونم همون‌جور که میخوام کارم رو انجام بدم احتمالا چیزهایی وجود خواهند داشت که کسایی باهاش موافق یا مخالف باشن و این انکار ناپذیره. این رو میگم چون نمیخوام بعدا دچار سوءتفاهم بشیم. قطعا افکار، احساسات، دیدگاه و برداشت هرکسی متفاوته و قرار نیست کسی رو هم اجبار کنم که مثل من فکر و درک کنه پس قطعا همین انتظار رو هم از بقیه خواهم داشت. (حس کردم باید گفته میشد)

در آخر، میدونم که بیان نسبت به قبل خیلی سوت و کور تر شده. مثل خونه ای قدیمی و خاک خورده ای به نظر میاد که هر گوشه اش تار عنکبوت بسته و اطراف خونه با علف های هرز و پیچک هایی که دور تا دورش تنیدن بلعیده شده و هر از گاهی چند نفر برای دیدن کردن از این خونه یا حتی شاید تمیز کردنش داوطلب بشن. همینکه هنوز چند نفری هستن که به این خونه سر بزنن برام کافی بود تا بتونم دوباره برگردم.

 

پ.ن: راجب اینکه پست بعدی چی باشه خیلی فکر کردم و در نهایت تصمیم گرفتم آروم آروم پیش برم پس به احتمال خیلی زیاد قراره درباره مانگا و انیمه مورد علاقه‌ام ( که از روی همون مانگا هم ساخته شده ) بیام و کلی حرف بزنم پس بهتره آماده باشید ~^~